سیلی زد و گفت:تو به من خیانت کردی
گفتم:تو هم بکن چند ماه گذشت
تا اونو سوار ماشین عروسیش دیدم
باخنده اومد سراغمو گفت:دیدی تونستم منم
خیانت کنم!
همسرش اومد ازم تشکر کرد و گفت:
خیلی بامرامی
بهش گفتی:چیکار کردی؟!
خندیدم و رفتم..
بعدأ که فهمید سرطان داشتم!
اومد و گفت:خیلی بی معرفتی چرا اینکارو
کردی؟!
اشک تو چشام جمع شد و گفتم:
من تو عروسیت خندیدم ولی تو توی ختمم گریه
نکن..
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: